باریک بین. تیزفهم. هوشمند. باتمییز. دقیق. (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان. (آنندراج). عاقبت اندیش: با عدوی خرد مشو خردکین خرد شوی گر نشوی خرده بین. نظامی. چنین فتنه ای را که شد گرم کین اگر خرده بینی بخردی مبین. نظامی. بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم. صائب. ، عیب بین. (ناظم الاطباء) : عزب را نکوهش کند خرده بین که میرنجد از خفت وخیزش زمین. سعدی (بوستان). خرده بیناننددر عالم بسی واقفند از کار و بار هر کسی. شیخ بهائی. - خرد خرده بین، عقل نکته سنج. عقل نکته بین
باریک بین. تیزفهم. هوشمند. باتمییز. دقیق. (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان. (آنندراج). عاقبت اندیش: با عدوی خرد مشو خردکین خرد شوی گر نشوی خرده بین. نظامی. چنین فتنه ای را که شد گرم کین اگر خرده بینی بخردی مبین. نظامی. بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم. صائب. ، عیب بین. (ناظم الاطباء) : عزب را نکوهش کند خرده بین که میرنجد از خفت وخیزش زمین. سعدی (بوستان). خرده بیناننددر عالم بسی واقفند از کار و بار هر کسی. شیخ بهائی. - خرد خرده بین، عقل نکته سنج. عقل نکته بین
دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه، واقع در 23هزارگزی شمال سلوانا و 5 هزارگزی شمال باختری راه ارابه رو موانا. هوای آن منطقه کوهستانی و سردسیر و دارای 153 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه، واقع در 23هزارگزی شمال سلوانا و 5 هزارگزی شمال باختری راه ارابه رو موانا. هوای آن منطقه کوهستانی و سردسیر و دارای 153 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حذاله. (ربنجنی). وظیف. ثنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) : برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال فروکشد طرب از طره جای عیش لگام. ابوالفرج رونی. عرن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف). - خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا). ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدّم. مخدّمه. (منتهی الارب)
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حَذاله. (ربنجنی). وَظیف. ثُنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) : برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال فروکشد طرب از طره جای عیش لگام. ابوالفرج رونی. عَرَن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف). - خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا). ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدَّم. مخدَّمه. (منتهی الارب)